برخیز شتر بانا بر بند کجاوه
کز
شرق عیان گشت همی رایت کاوه
از
شاخ شجر برخواست آوای چکاوه
وز
طول سفر حسرت من گشت علاوه
بگذر
بشتاب اندر از رود سماوه
در
دیده ی من بنگر دریاچه ی ساوه
ماییم که از خاک بر افلاک
رساندیم
خاک
عرب از شرق به اقصا گذراندیم
دریای شمالی را بر شرق
نشاندیم
وز
بحر جنوبی به فلک گرد فشاندیم
در
چین و خطن ولوله از هیبت ما بود
در
مصر و عدن غلغه از شوکت ما بود
در
آندلس و روم عیان قدرت ما بود
غرناطه و اشبیلیه در طاعت ما
بود
بر خیز شتر بانا بربند
کجاوه
کز شرق عیان گشت همی رایت
کاوه
امروز گرفتار غم و محنت و
رنجیم
در دام فرح باخته اندر شک و
رنجیم *
با ناله و افسوس در این
دیرستمکین *
چون زلف عروسان همه در چین و
شکنجیم
هم سوخته کاشانه و هم باخته
گنجیم
ماییم که در سوگ و طرب قافیه
سنجیم
گفتیم به ویرانه هَزاریم به
گلزار
افسوس که این مزرعه را آب
گرفته
دهقان مصیبت زده را خواب
گرفته
خون دل ما رنگ می ناب
گرفته
وز سوزش تب پیکر ما تاب
گرفته
رخساره هنرگونه ی مهتاب
گرفته
چشمان خرد پرده ز خوناب
گرفته
ثروت شده بی مایه و صحت شده
بیمار
ابری شده بالا و گرفته است
فضا را
وز دود و شرر تیره نمودست
هوا را
آتش زده سکان زمین را و سما
را
سوزانده به چرخ اختر و در
خواب نیاکان
ای واسطه ی رحمت حق بهر خدا
را
زین خاک بگردان ره طوفان بلا
را
بشکاف زهم سینه ی این ابر
شرربار
برخیز شتربانا بربند
کجاوه
کز شرق عیان گشت همی رایت
کاوه
همی رایت
کاوه
.
.
.
شعر بسیاز زیبا و کلیپ خیلی جالبی بود. حالا خیلی نوستالژیک نشو (;
دوست عزیز!
دو بیت رو اشتباه نوشتید و خودتون هم کنارشون ستاره زدید
در داء، فرح باخته اندر شش و پنجیم
با ناله و افسوس در این دیر سپنجیم
شعر از ادیب الممالک فراهانی
در باب میلاد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
تشکر از تذکرتون. اون ستاره رو به این معنی زدم که من متوجه شعر نشدم . احتمال دادم که اینطور باشه و ستاره زدم که اگر اشتباه بود یه دوست خوب مثل شما اگر درستشو میدونه بگه. باز هم تشکر
با تشکر فراوان از انتشار این شعر و اقتباس زیبای آقای امیر آرام از آن.
خیلی شعر زیبایی بود و خیلی لذت بردم. ولی ای کاش کلیپ یو تیوبش رو بهتر می ساختن. چون این شعر ربطی به داستان تروی نداره .
شعر بسیار زیبایی بوده
تصویر هنور لود نشده....می بینم
ایران و ایرانی همیشه سرافراز تاریخ بوده و هست . ایرانیان بارها ثابت کرده اند که تاریخسازترین ملت دنیا هستند . امسال سال 88 سالی متفاوت با سالهای گذشته است . سالی است که دیو نکبت با ماسک مذهب و تابلوی امام زمان ایرانیان مبارز و روشنفکر و آگاه را زندانی شکنجه و سپس به آنها تجاوز و در آخر اعدام می کند . دیری نخواهد پائید که پرچم ظلم به زیر کشیده خواهد شد و پرچم جاودان و با عزت سه رنگ شیر و خورشید به اهتزاز درمی آید . من برای این رژیم سفاک نام ((زشتا)) را انتخاب کرده ام . زشتا مخفف زندان-شکنجه-تجاوز و اعدام است . پیروز و سربلند ایرانیان با غیرت و آزاده . زین پس بجای واژه جمهوری اسلامی بگوئیم : زشتا یعنی زندان - شکنجه - تجاوز - اعدام
به مید آزادی ایران و ایران زمین از چنگال این جغد شوم درود بر ایرانی شبز اندیش.مرگ بر دیکتاتور
دوست عزیز شعر کامل نیست.این فقط اون بخشیست که امیر آرام در ترانه اش آورده است.با اجازه شعر کامل رو نوشتم اینجا.
برخیـز شتـربانا، بربنـد کجـاوه
کز چرخ عیان گشـت همی رایَتِ کاوه
از شاخ شجر برخاست آوای چکاوه
وز طولِ سفر حسرتِ من گشت علاوه
بگذر به شتاب انـدر از رود سَماوه
در دیـدهء من بنگـر دریاچـهء ساوه
وز سینهام آتشکدهء پارس نمـودار
ماییـم که از پادشهان باج گرفتیـم
زان پس که از ایشان کمر و تاج گرفتیم
دیهیم و سریر از گُهَر و عاج گرفتیم
اموال و ذخـایرشـان تـاراج گرفتیم
وز پیکرشـان دیبَـه و دیباج گرفتیم
ماییـم کـه از دریـا امـواج گرفتیم
و اندیشه نکردیم ز طوفان و ز تَیـار
در چین و خُتَن وِلوِله از هیبتِ ما بود
در مصر و عَدَن غلغله از شوکت ما بود
در اندلس و روم عیان قدرت ما بود
غَرناطـه و اِشبیـلیـه در طاعت ما بود
صقلیه نـهان در کنف رایتِ ما بود
فرمـانِ همـایونِ قضـا آیـتِ ما بود
جاری به زمین و فلک و ثابت و سیار
خاک عـرب از مشرقِ اقصی گذراندیم
وز ناحیـهء غـرب بـه اِفریقیه راندیم
دریای شـمالی را بر شـرق نشاندیم
وز بحر جنـوبی به فلک گرد فشاندیم
هند از کف هندو، ختن از ترک ستاندیم
ماییـم که از خـاک بر افلاک رساندیم
نام هنر و رسـم ِکَـرَم را به سزاوار
امروز گرفتار غـم و محنـت و رنجیم
در داو فَـرَه باختـه انـدر شش و پنجیم
با ناله و افسـوس در این دیر سپنجیم
چون زلف عروسان همه در چین و شکنجیم
هم سوخته کاشانه و هم باخته گنجیم
ماییـم که در سوگ و طرب قافیه سنجیم
جغـدیم به ویرانه، هزاریم به گلـزار
ماهت به محاق اندر و شاهت به غری شد
وز باغ تو ریحان و سپرغم سپری شد
انـده ز سفـر آمد و شادی سفری شد
دیوانه به دیوان تو گستاخ و جری شد
وان اهرمـن شـوم به خرگاه پـری شد
پیـراهن نسرین، تن گلبرگ تری شد
آلوده به خون دل و چاک از ستم خـار
مرغان بسـاتیـن را منقـار بریدند
اوراق ریاحیـن را طومـار دریدند
گاوان شکمخـواره به گلزار چریدند
گرگان ز پی یوسف بسیـار دویدند
تا عاقبت او را سـوی بازار کشیدند
یاران بفروختندش و اغیـار خریدند
آوخ ز فروشنـده، دریغـا ز خـریدار
افسوس که این مزرعـه را آب گرفته
دهقـان مصیبتزده را خـواب گرفته
خـون دل ما رنگ مِـیِ ناب گرفته
وز سـوزشِ تب، پیکرمان تاب گرفته
رخسـار هنر گونهء مهتـاب گرفته
چشـمان خِرَد پـرده ز خوناب گرفته
ثروت شده بیمایه و صحت شده بیمار
ابری شـده بالا و گرفته است فضا را
وز دود و شـرر، تیره نموده است هوا را
آتـش زده سکان زمیـن را و سما را
سوزانده به چرخ اختر و در خاک گیا را
ای واسطه رحمـت حق بهر خـدا را
زین خـاک بگـردان رهِ طـوفان بلا را
بشکاف ز هم سینه این ابر شرر بار
شاعر:ادیب الممالک فراهانی
با تشکر
تشکر.