این روزها...

این روزها اینگونه ام ،‌ببین:
دستم، چه کند پیش می رود،‌

انگار هر شعر باکره ای را سروده ام
پایم چه خسته می کشدم،

‌گوئی کَت بسته ا زخَم هر راه رفته ام
تا زیر هرکجا

حتی شنوده ام
هربار شیون تیر خلاص را


ای دوست
این روزها
با هرکه دوست می شوم احساس می کنم
آنقدر دوست بوده ایم که دیگر وقت خیانت است


انبوه غم حریم و حرمت خود را از دست داده است
دیریست هیچ کار ندارم
مانند یک وزیر

وقتی که هیچ کار نداری
تو هیچ کاره ای
من هیچ کاره ام : یعنی که شاعرم
گیرم از این کنایه هیچ نفهمی


این روزها
اینگونه ام :
فرهاد واره ای که تیشه ی خود را
گم کرده است


آغاز انهدام چنین است
اینگونه بود آغاز انقراض سلسله ی مردان
یاران
وقتی صدای حادثه خوابید
برسنگ گور من بنویسید:
- یک جنگجو که نجنگید
اما …، شکست خورد

-------------------------------


نصرت رحمانی

وقتی تو نیستی ...

وقتی تو نیستی
نه هست های ما چونان که بایدند
نه باید ها
مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض میخوانم
عمریست لبخند های لاغر خود را در دل ذخیره میکنم
باشد برای روز مبادا
اما در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هرچه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست
مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه میداند
شاید امروز نیز روز مبادا باشد
وقتی تو نیستی
نه هست های ما چونان که بایدند
نه باید ها
هر روز بی تو روز
مباداست
آیینه ها در چشم ما چه جاذبه ای دارند
آیینه ها که دعوت دیدارند
دیدارهای کوتاه
از پشت هفت دیوار
دیوارهای صاف
دیوارهای شیشه ای شفاف
دیوارهای تو
دیوارهای من
دیوارهای فاصله بسیارند
آه...
دیوارهای تو همه آیینه اند
آیینه های من همه دیوارند

----------------------

قیصر امین‌پور

ما نیز شکسته ایم!

صد بار به سنگ کینه بستند مرا

                     از خویش غریبانه گسستند مرا

گفتند همیشه بی ریا باید زیست

                     آیینه شدم باز شکستند مرا