میهمان امشبم. . .

در تنهایی خود نشسته ام و تنها سر و صدای کولری است که دائم در گردش است خودش میلرزد، شاید از سرما!
اما سعی میکند خنکی را برای من مهیا سازد
در باز است و میهمانی ناخوانده وارد میشود،
قاصدکی تنها بر دوش باد مهمان من تنها میشود.
ورودش را به فال نیک میگیرم، اما یادم می آید که:
قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
 خوش خبر باشی ، اما ،‌اما
گرد بام و در من
 بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
 نه ز یاری نه ز دیار و دیاری
باری، برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
 برو آنجا که تو را منتظرند
 قاصدک، در دل من همه کورند و کرند
 دست بردار ازین در وطن خویش غریب
 قاصدک،  تجربه های همه تلخ
 با دلم می گوید
 که دروغی تو ، دروغ
 که فریبی تو ، فریب
 قاصدک! هان ، ولی آخر ... ای وای
 راستی آیا رفتی با باد ؟
با توام ، آی! کجا رفتی ؟ آی؟
راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟
 در اجاقی-طمع شعله نمی بندم-خردک شرری هست هنوز ؟
 قاصدک، ابرهای همه عالم شب و روز
 در دلم می گریند 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد