امروز رفته بودن مراسم تعزیه یکی از اقوام (خدا رفتگان شما رو هم رحمت کنه) از کوچک و بزرگ و دور و نزدیک همه آمده بودند حتی کسانی هم که وقتی اون بنده خدا زنده بود سالی یک بار هم به دیدنش نمی رفتند آمده بودند ، به یاد یک دو بیتی از اقبال لاهوری افتادم و خالی از لطف ندیدم که به این بهانه وبلاگ رو آپدیت کنم:
چورخت خویش بربستم از این خاک
همه گفتند با ما آشنا بود
ولیکن کس ندانست این مسافر
چه گفت و با که گفت و از کجا بود