علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایه ی هما را
دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من، به خدا قسم خدا را
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
برو ای گدای مسکین در خانه ی علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر توست اکنون، به اسیر کن مدارا
به جز از علی که آرد پسری ابوالعجایب
که علم کند به عالم شهدای کربلا را
چو به دوست عهد بندد زمیان پاک بازان
چو علی که می تواند که به سر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را . . .
چنان چه گناه نابخشودنی مرتکب شده باشم، چگونه می توانم خود را ببخشم؟ هیچ گناه نا بخشودنی وجود ندارد. و هیچ خلافی خارج از گنجایش من نیست، حتی سخت ترین ادیان این را به شما می آموزند. ممکن است ادیان گوناگون بر سر راه و روش توبه هم رأی نباشند. اما تمامی آن ها بر این که در این مورد، راه و روشی وجود دارد، توافق دارند.
راه چیست؟ هنگامی که خلاف های من برای خودم بخشودنی نیست، چگونه می توانم طلب بخشایش کنم. فرصت بخشایش ، خود به خود و در آن هنگام که مرگ خوانده می شود... برای تو فراهم می آید. باید درک کنی که بخشایش، یعنی این آگاهی که تو و دیگران یکی هستید و درک این نکته که تو با همه از جمله من یکی هستی.
این تجربه را بی درنگ پس از مرگ، پس از آن که بدن خود را ترک کردی، خواهی داشت. تمامی ارواح این حس یگانگی را به جالب ترین شیوه تجربه خواهند کرد. به آن ها اجازه داده می شود تمامی لحظات زندگی ای را که پشت سر گذاشته اند، سپری کنند، و آن را نه تنها از دیدگاه خود بلکه از دیدگاه تمامی افرادی که آن لحظه برای آنها مؤثر بوده است، تجربه کنند.
آن ها هر اندیشه ای را دوباره می اندیشند، هر واژه ای را دوباره بیان می کنند، هر کاری را دوباره انجام می دهند و اثر آن را بر تمامی افراد ذی نفع تجربه و احساس می کنند. درست همانند این که خود، همان شخص دیگر هستند؛ که البته هستند. آن ها تجربه می کنند که دیگران هستند.
آن چه تو توصیف کردی به جهنم شبیه است. محلی برای شکنجه و عذاب به صورتی که ابداع کرده اید ، وجود ندارد...اما همگی شما اثر ، پیامد و نتیجه انتخاب ها و تصمیم های خود را تجربه خواهید کرد. این برای رشد است، نه بر قراری عدالت. این روند تکامل است ، نه کیفر خداوندی.
به هنگام مرور زندگی, هیچ کس تو را قضاوت نمی کند. بلکه این امکان را می یابی تا آن چه را که تمامیت تو در هر لحظه تجربه کرده است، تجربه کنی و به تجربه محدودی از تو که در بدن کنونی ات سکنی دارد، اکتفا نکنی؛ به هر صورت باز هم دردناک به نظر می رسد.
چنین نیست تو درد نخواهی کشید، فقط آگاهی را تجربه خواهی نمود. تو عمیقاً نسبت به تمامیت هر لحظه و آن چه که در بر داشته است، آگاه و با آن هماهنگ خواهی شد؛ این دردناک نیست بلکه روشنگر است. اما اگر درد وجود نداشته باشد، چگونه می توانیم دردی که ایجاد کرده ایم و آسیبی که رسانده ایم, جبران کنیم؟
خداوند مایل نیست مکافات کند... خداوند مایل است تو را به پیش براند. راهی که می پیمایی، مسیر تکامل است, نه بن بست جهنم. هدف آگاهی است, نه مکافات.
---------------------------------------------------
کتاب: دوستی با خدا
نیل دونالد والش
زیباترین حرفت را بگو
شکنجه ی پنهان سکوتت را آشکار کن
و هراس مدار از آنکه بگویند
ترانه ای بیهوده می خوانید
چراکه ترانه ی ما ترانه ی بیهودگی نیست
چرا که عشق حرف بیهوده نیست.
شاملو
بعضیها شعرشان سپید است، دلشان سیاه،
بعضیها شعرشان کهنه است، فکرشان نو،
بعضیها شعرشان نو است، فکرشان کهنه،
بعضیها یک عمر زندگی میکنند برای رسیدن به زندگی،
بعضیها زمینها را از خدا مجانی میگیرند و به بندگان خدا گران میفروشند.
بعضیها حمال کتابند،
بعضیها بقال کتابند،
بعضیها انباردارکتابند،
بعضیها کلکسیونر کتابند
بعضیها قیمتشان به لباسشان است، بعضی به کیفشان و بعضی به کارشان،
بعضیها اصلا قیمتی ندارند،
بعضیها به درد آلبوم میخورند،
بعضیها را باید قاب گرفت،
بعضیها را باید بایگانی کرد،
بعضیها را باید به آب انداخت،
بعضیها هزار لایه دارند
بعضیها ارزششان به حساب بانکیشان است،
بعضیها همرنگ جماعت میشوند ولی همفکر جماعت نه،
بعضیها را همیشه در بانکها میبینی یا در بنگاهها.
بعضیها در حسرت پول همیشه مریضند،
بعضیها برای حفظ پول همیشه بیخوابند،
بعضیها برای دیدن پول همیشه میخوابند،
بعضیها برای پول همه کاره میشوند.
بعضیها نان نامشان را میخورند،
بعضیها نان جوانیشان را میخورند،
بعضیها نان موی سفیدشان را میخورند،
بعضیها نان پدرانشان را میخورند،
بعضیها نان خشک و خالی میخورند،
بعضیها اصلا نان نمیخورند،
بعضیها با گلها صحبت میکنند،
بعضیها با ستارهها رابطه دارند.
بعضی ها صدای آب را ترجمه میکنند.
بعضی ها صدای ملائک را میشنوند.
بعضی ها صدای دل خود را هم نمیشنوند.
بعضی ها حتی زحمت فکرکردن را به خود نمیدهند.
بعضی ها در تلاشند که بیتفاوت باشند.
بعضی ها فکر میکنند چون صدایشان از بقیه بلندتر است، حق با آنهاست.
بعضی ها فکر میکنند وقتی بلندتر حرف بزنند، حق با آنهاست.
بعضی ها برای سیگار کشیدنشان همه جا را ملک خصوصی خود میدانند.
بعضی ها فکر میکنند پول مغز میآورد و بی پولی بی مغزی.
بعضی ها برای رسیدن به زندگی راحت، عمری زجر میکشند.
بعضی ها ابتذال را با روشنفکری اشتباه میگیرند.
بعضی از شاعران برای ماندگار شدن چه زجرها که نمیکشند.
بعضی ها یک درجه تند زندگی میکنند، بعضیها یک درجه کند. هیچکس بیدرجه نیست.
بعضی ها حتی در تابستان هم سرما میخورند.
بعضی ها در تمام زندگیشان نقش بازی میکنند.
بعضی از آدمها فاصلة پیوندشان مانند پل است، بعضی مانند طناب و بعضی مانند نخ.
بعضی ها دنیایشان به اندازه یک محله است، بعضی به اندازه یک شهر، بعضی به اندازه کرة زمین و بعضی به وسعت کل هستی.
بعضی ها به پز میگویند پرستیژ.
بعضی ها ...
---------------------------------------------
نویسنده: ناشناس
شخصی به همسرش می گوید: من عاشق تو هستم و بدون نو نمی توانم زندگی کنم. اما این عشق نیست گرسنگی است. شما نمی توانید در آن واحد هم کسی را دوست بدارید هم بی تابانه نیازمندش باشید.
عاشق واقعی کسی است که معشوق خود را آ زاد می گذارد تا خودش باشد. در عشق اجباری نیست. عشق یعنی امکان انتخاب به معشوق دادن. برای آنکه کسی یا چیزی را بدست بیاوری رهایش کن.
آموخته ام ... بهترین کلاس در دنیا کلاسی است که زیر پای پیرترین فرد دنیاست.
آموخته ام ... وقتی عاشقید، عشق شما در ظاهر نیز نمایان می شود.
آموخته ام ...تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند، کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی.
آموخته ام ... داشتن کودکی که در آغوش شما به خواب رفته، زیبا ترین حسی است که در دنیا وجود دارد.
آموخته ام ... که مهربان بودن بسیار مهم تر از درست بودن است.
آموخته ام ... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی نه گفت.
آموخته ام ... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادربه کمک کردنش نیستم دعا کنم.
آموخته ام ... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم، که لحظه ای با وی بدور از جدی بودن باشیم.
آموخته ام ... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد فقط دستی است برای گرفتن دست او و قلبی است برای فهمیدن وی.
آموخته ام ... که راه رفتن در کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت ترین چیز در بزرگسالی است.
آموخته ام ... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند.
آموخته ام ... که پول شخصیت نمی خرد.
آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند.
آموخته ام ... که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید، پس چه چیز باعث شد که من بیاندیشم می توانم همه چیزرا در یک روز بدست بیاورم.
آموخته ام ... که چشم پوشی از حقایق آنها را تغییر نمی دهد.
آموخته ام ... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد، نه زمان.
آموخته ام ... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخند از سوی ما دارد.
آموخته ام ... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم.
آموخته ام ... که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم.
آموخته ام ... که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما راتصاحب خواهد کرد.
آموخته ام ... که آرزویم این است قبل از مرگ مادرم یک بار بیشتر به او بگویم دوستش دارم.
آموخته ام ... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن نگاه را وسعت داد.
آموخته ام ... که نمی توانم احساسم را انتخاب کنم، اما می توانم نحوه ی برخورد با آنرا انتخاب کنم.
آموخته ام ... که همه می خواهند روی قله ی کوه زندگی کنند، اما همه شادی ها و پیشرفت ها زمانی رخ می دهد، که درحال بالا رفتن از کوه هستید.
آموخته ام ... بهترین موقعیت برای نصیحت در دو زمان است؛ وقتی که از شما خواسته می شود، وزمانی که درس زندگی دادن فرا می رسد.
آموخته ام ... که کوتاهترین زمانی که من مجبور به کار هستم، بیشترین کارها و وظایف را باید انجام دهم.
پرنده گفت: «چه بوئی، چه آفتابی، آه بهار آمده است
و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت.»
پرنده از لب ایوان پرید، مثل پیامی پرید و رفت
پرنده کوچک بود
پرنده فکر نمی کرد
پرنده روزنامه نمی خواند
پرنده قرض نداشت
پرنده آدمها را نمی شناخت
پرنده روی هوا وبرفراز چراغ های خطر در ارتفاع بی خبری می پرید
و لحظه ی آبی را دیوانه وار تجربه می کرد
پرنده، آه، فقط یک پرنده بود.
--------------------------------------------------------------------
فروغ فرخزاد