خانه عناوین مطالب تماس با من

راوی

راوی

درباره من

ما رند و خراباتی و دیوونه و مستیم؟! پوشیده چه گوییم همینیم که هستیم... ادامه...

روزانه‌ها

همه
  • دنیای کوچک آقای اوف
  • A man called old fashion
  • p30download یکی از بهترین سایت های دانلود رایگان به زبان فارسی
  • خاطرات آسمان
  • یک دقیقه برای خودم!!...

پیوندها

  • Sir Hermes Marana
  • دایره ی غلیظ
  • Flashback
  • PERSONA

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • یادداشتی در غربت1
  • میهمان امشبم. . .
  • بغضی تلخ
  • ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم...
  • درد عشقی کشیده ام که مپرس
  • سنگ زیرین آسیاب
  • بیا تا قدر یکدیر بدانیم
  • کوچه
  • برف
  • بشنو از نی چون حکایت می کند. . .
  • نه سلامم ، نه علیکم. . .
  • تلاشی بیهوده
  • روزهای ابری...
  • تو بی تقصیری. . .
  • به آنکه می‌داند ولی نمی داند!

بایگانی

  • آبان 1392 1
  • شهریور 1392 1
  • تیر 1392 1
  • شهریور 1391 1
  • خرداد 1391 1
  • فروردین 1391 3
  • دی 1390 1
  • مهر 1390 1
  • اردیبهشت 1390 2
  • بهمن 1389 1
  • دی 1389 1
  • آذر 1389 3
  • آبان 1389 3
  • مرداد 1389 1
  • تیر 1389 1
  • خرداد 1389 3
  • اردیبهشت 1389 1
  • تیر 1388 1
  • دی 1387 1
  • مهر 1387 1
  • شهریور 1387 4
  • مرداد 1387 1
  • خرداد 1387 1
  • اردیبهشت 1387 1
  • فروردین 1387 3
  • اسفند 1386 2
  • بهمن 1386 5
  • دی 1386 1
  • آذر 1386 3
  • مهر 1386 3
  • مرداد 1386 1
  • خرداد 1386 1
  • اردیبهشت 1386 1
  • اسفند 1385 1
  • آذر 1385 1
  • خرداد 1385 1
  • اردیبهشت 1385 2
  • دی 1384 8
  • آذر 1384 1
  • مرداد 1384 1
  • اردیبهشت 1384 1
  • اسفند 1383 1
  • بهمن 1383 3
  • شهریور 1383 1
  • تیر 1383 2
  • خرداد 1383 2
  • اردیبهشت 1383 3
  • فروردین 1383 3
  • اسفند 1382 5
  • بهمن 1382 4
  • آذر 1382 1

آمار : 70610 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • یادداشتی در غربت1 پنج‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1392 16:52
    میدانی رفیق! وقتی دلم میگیرد، به بازی روی می آورم! وقتی دلم تنگ است... وقتی دلم تنهاست... دنیای خوبیست آنجا! نه از دلتنگی خبری هست نه از مرام پوشالی آدم ها! دنیای خوبیست ...
  • میهمان امشبم. . . پنج‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1392 21:26
    در تنهایی خود نشسته ام و تنها سر و صدای کولری است که دائم در گردش است خودش میلرزد، شاید از سرما! اما سعی میکند خنکی را برای من مهیا سازد در باز است و میهمانی ناخوانده وارد میشود، قاصدکی تنها بر دوش باد مهمان من تنها میشود. ورودش را به فال نیک میگیرم، اما یادم می آید که: قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟ از کجا وز که خبر...
  • بغضی تلخ پنج‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1392 16:31
    گاهی که بغض میکنم، گلو درد میشوم. نمی ترکد لعنتی! سیگاری دود می کنم و با دود تلخ سیگار بغضم را می بلعم . . .
  • ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم... دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1391 21:55
    ساقی به نور باده برافروز جام ما مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان کاید به جلوه سرو صنوبرخرام ما ای باد اگر به گلشن احباب بگذری زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما گو...
  • درد عشقی کشیده ام که مپرس جمعه 19 خرداد‌ماه سال 1391 00:27
    درد عشقی کشیده‌ام که مپرس زهر هجری چشیده‌ام که مپرس گشته‌ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده‌ام که مپرس آن چنان در هوای خاک درش می‌رود آب دیده‌ام که مپرس من به گوش خود از دهانش دوش سخنانی شنیده‌ام که مپرس سوی من لب چه می‌گزی که مگوی لب لعلی گزیده‌ام که مپرس بی تو در کلبه گدایی خویش رنج‌هایی کشیده‌ام که مپرس همچو حافظ...
  • سنگ زیرین آسیاب دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1391 20:05
    قطره قطره اگر چه آب شدیم ابر بودیم و آفتاب شدیم ساخت ما را همو که می پنداشت به یکی جرعه اش خراب شدیم هی مترسک کلاه را بردار ما کلاغان دگر عقاب شدیم ما از آن سودن و نیاسودن سنگ زیرین آسیاب شدیم گوش کن ما خروش و خشم تو را همچنان کوه بازتاب شدیم اینک این تو که چهره می پوشی اینک این ما که بی نقاب شدیم ما که ای زندگی به...
  • بیا تا قدر یکدیر بدانیم دوشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1391 11:40
    بیا تا قدر یک دیگر بدانیم ؛ که تا ناگه ز یک دیگر نمانیم چو مومن آینه مومن یقین شد ؛ چرا با آینه ما روگرانیم کریمان جان فدای دوست کردند ؛ سگی بگذار ما هم مردمانیم فسون قل اعوذ و قل هو الله ؛ چرا در عشق همدیگر نخوانیم غرض‌ها تیره دارد دوستی را ؛ غرض‌ها را چرا از دل نرانیم گهی خوشدل شوی از من که میرم ؛ چرا مرده پرست و...
  • کوچه سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1391 00:35
    بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن کوچه گذشتم، همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم، شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم. در نهانخانه ی جانم، گل یاد تو، درخشید باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید: یادم آم که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی...
  • برف چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1390 13:53
    برف نو، برف نو، سلام، سلام! بنشین، خوش نشسته ای بر بام. پاکی آوردی - ای امید سپید!- همه آلوده گی ست این ایام. راه شومی ست می زند مطرب تلخ واری ست می چکد در جام اشک واری ست می کشد لبخند ننگ واری ست می تراشد نام شنبه چون جمعه، پار چون پیرار، نقش هم رنگ می زند رسام. مرغ شادی به دام گاه آمد به زمانی که برگسیخته دام! ره به...
  • بشنو از نی چون حکایت می کند. . . پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1390 14:43
    بشنو از نی چون حکایت می کند از جدایی ها شکایت می کند کز نیستان تا مرا ببریده اند در نفیرم مرد و زن نالیده اند سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق هر کسی کو دور ماند از اصل خویش بازجوید روزگار وصل خویش من به هر جمعیتی نالان شدم جفت بدحالان و خوشحالان شدم هر کسی از ظن خود شد یار من از دورن من نجست اسرار...
  • نه سلامم ، نه علیکم. . . شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 13:28
    Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA نه سلامم نه علیکم نه سپیدم نه سیاهم نه چنانم که تو گویی نه چنینم که تو خوانی و نه آنگونه که گفتند و شنیدی نه سمائم نه زمینم نه به زنجیر کسی بسته‌ام و بردۀ دینم نه سرابم نه برای دل تنهایی تو جام شرابم نه گرفتار و اسیرم نه حقیرم نه فرستادۀ پیرم نه به هر خانقه و مسجد و میخانه...
  • تلاشی بیهوده سه‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1390 16:32
    Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 من آموخته ام که از آدم ها به راحتی دست بکشم! تلاشی برای ماندشان نکنم، نه اینکه برای خواسته هایم تلاشی نکنم، نه! اما آدم ها اراده دارند، انتخاب دارند، آدم­ اند؛ اگر خود بخواهند نخواهند رفت، پس چه تلاش بیهوده ای برای نگه داشتنشان...
  • روزهای ابری... جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 02:45
    Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 عاشق باران‌ام اما روزهای ابری را دوست ندارم! آدم دلش می­‌گیرد در روزهای ابری، هی دلش می‌خواهد آهنگ­‌های غمگین گوش کند و هی بغض کند و گاه اشکی هم بریزد! یا شاید هم در آغوش آنکه همه‌ی زندگی است به خواب برود. . .
  • تو بی تقصیری. . . جمعه 3 دی‌ماه سال 1389 17:28
    مقصر نبودی، عاشقی یاد گرفتنی نیست؛ هیچ مادری گریه را به کودکش یاد نمی دهد. عاشق که بودی دستِ کم تَشَری که با نگاهت می زدی، دل آدم را پاره نمی کرد. مهم نیست من که برای معامله نیامده ام... نویسنده : ناشناس
  • به آنکه می‌داند ولی نمی داند! جمعه 19 آذر‌ماه سال 1389 19:17
    حالا که خوب می‌نگرم، می‌بینم تو چندان فرقی با دیگران نداری! تو هم یکی هستی مثل همه، من بیخودی بزرگت کرده بودم، یکتایت کرده بودم. . . ! تو هم از همین جانداران دوپای قرن بیست‌و‌یکی هستی...!
  • برای آنکه بود ولی نبود، نیست اما هست! جمعه 12 آذر‌ماه سال 1389 01:28
    نبودنت بیشتر برایم برکت داشته تا بودنت! حالا شعر می خوانم، شعر هم می گویم... گهگاه قصه ای، سخنی، بیتی...
  • بی‌تابی... یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 13:42
    من که خوابم نمی‌برد خواب و راحتم راگرفته بی‌تابی عشق من! نیمه‌های شب شده و تو در آغوش همسرت خوابی ازتوعمری گذشته اما من باخودم فکر می‌کنم که هنوز تو همان دختر جوان هستی با همان گونه‌های سرخابی فرض کن این اتاق پیش من است و همین تخت با من خوشبخت فرض کن این لباس خواب سفید فرض کن این ملافه‌ی آبی اتفاقا شبی رباط‌کریم زیر...
  • منِ مکتوب! یکشنبه 16 آبان‌ماه سال 1389 23:30
    مشغول خواندن مطالب این خانه ی کهنه بودم، دیدم که تبدیل شده به مرور خاطرات! اینجا حکم یک جور دفترچه خاطرات را برایم پیدا کرده! شاید کسی هیچ نفهمد ولی من که خوب می دانم، با خواندن هر مطلب خاطره ای ، حسی، فکری ، لحظه ای برایم زنده می شود. شاید بتوان گفت اینها خود من اند...!
  • رادیو قدیمی پدربزرگ پنج‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1389 14:08
    هرچند با وجود سرویس های متنوعی که امروزه ما را به هم پیوند می دهند همچون فیسبوک، دیگر این سرویس های قدیمی وبلاگ حکم رادیوهای قدیمی پدربزرگ ها را دارد اما من این رادیوی قدیمی پدر بزرگ را دوست دارم! خوبی این سرویس های جدید این است که تا کلمه ای از کیبوردت بیرون می پرد یا کوچکترین حرکتی می کنی همه می بینند و عده ای به به...
  • چشم خودپسند... شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 17:52
    آن شب که بوی زلف تو با بوسه نسیم مستانه سر به سینه مهتاب می گذاشت با خنده ای که روی لبت رنگ می نهفت چشم تو زیر سایه مژگان چه ناز داشت در باغ دل شکفت گل تازه امید کز چشمه نگاه تو باران مهر ریخت پیچید بوی زلف تو در باغ جان من پروانه شد خیالم و با بوی گل گریخت آنجا که می چکید ز چشم سیاه شب بر گونه سپید سحر اشک واپسین وز...
  • وقتی . . . جمعه 8 مرداد‌ماه سال 1389 13:23
    Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 وقتی تورا می­بینم، وقتی لبخند بر لبانت نقش می­‌بندد، وقتی شعف در چشمانت موج می­‌زند. گویی در آن لحظات هستی را به من بخشیده­‌اند و تا روزها از شوق این بخشش سر از پا نمی­‌شناسم...
  • پرکن پیاله را... چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 21:15
    پرکن پیاله را که این آب آتشین دیری است ره به حال خرابم نمی برد این جام ها که در پی هم می شود تهی دریای آتش است که ریزم به کام خویش گرداب می رباید و آبم نمی برد من با سمند سرکش و جادویی شراب تا بیکران عالم پندار رفته ام تا دشت پر ستاره اندیشه های ژرف تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی تا کوچه باغ خاطره های گریز پا تا شهر یاد...
  • این روزها... پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 20:35
    این روزها اینگونه ام ،‌ببین: دستم، چه کند پیش می رود،‌ انگار هر شعر باکره ای را سروده ام پایم چه خسته می کشدم، ‌گوئی کَت بسته ا زخَم هر راه رفته ام تا زیر هرکجا حتی شنوده ام هربار شیون تیر خلاص را □ ای دوست این روزها با هرکه دوست می شوم احساس می کنم آنقدر دوست بوده ایم که دیگر وقت خیانت است □ انبوه غم حریم و حرمت خود...
  • وقتی تو نیستی ... دوشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1389 17:26
    وقتی تو نیستی نه هست های ما چونان که بایدند نه باید ها مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض میخوانم عمریست لبخند های لاغر خود را در دل ذخیره میکنم باشد برای روز مبادا اما در صفحه های تقویم روزی به نام روز مبادا نیست آن روز هرچه باشد روزی شبیه دیروز روزی شبیه فردا روزی درست مثل همین روزهای ماست اما کسی چه میداند...
  • ما نیز شکسته ایم! جمعه 7 خرداد‌ماه سال 1389 15:57
    صد بار به سنگ کینه بستند مرا از خویش غریبانه گسستند مرا گفتند همیشه بی ریا باید زیست آیینه شدم باز شکستند مرا
  • خسته ام ... یکشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1389 19:47
    خسته ام، خسته از این بودن ها، رفتن ها، شدن ها خسته از هرچه که هست و نیست... - خستگی هایم را دیگر این تن ضعیف، توان بردوش کشیدن نیست. خسته ام. . .
  • به می سجاده رنگین کن... سه‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1388 18:01
    چنین نقل شده که مریدی نزد مرشد باقی بالله رفت و گفت: « من این بیت معروف مرشد حافظ که می گوید : " به می سجاده رنگین کن، گرت پیر مغان گوید " را خوانده ام، ولی مشکلی دارم.» باقی بالله گفت: « مدتی از پیش من برو و من موضوع را برایت روشن خواهم کرد.» پس از مدت زمانی مرید نامه ای از پیر دریافت کرد که می گفت: « تمام...
  • ای قوم به حج رفته . . . جمعه 6 دی‌ماه سال 1387 22:23
    ای قوم به حج رفته؛ کجائید؟ کجائید؟ معشوق همین جاست؛ بیائید، بیائید. معشوق تو، همسایه ی دیوار به دیوار در بادیه سرگشته شما در چه هوائید؟ گر صورت بی صورت معشوق ببینید هم خواجه وهم خانه و هم کعبه شمائید. ده بار از آن راه بدان خانه برفتید یک بار از آن خانه براین بام برآئید. آن خانه لطیف است، نشان هاش بگفتید از خواجه ی آن...
  • آنچه یافت می نشود آنم آرزوست! سه‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1387 11:32
    نمیدانید چه حس قشنگی است وقتی آدم به خواسته اش می رسد، چه برسد عاشقش هم باشد! چند روز پیش خبر رسیدن ناز دُردانه یمان را دریافت نمودیم و از فرط خوشحالی در آسمان هم جایی نداشتیم! چقدر لحظه ی قشنگی بود، آن هم برای من که مدتها صبر کرده بودم تا بدستش بیاورم! دوباره همه چیز از اول شروع شد، جستجو برای یافتن راهی که به ناز...
  • ناگفتنی‌ها: زندگی،عشق،آزادی،لذت سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1387 01:00
    شاید تا حالا هیچ وقت اینجوری ننوشته بودم! چند وقتی است دچار حس های قریبی شدم! چند شب پیش فیلم باشگاه مشت زنی رو دیدم. چند روزیه دارم کتاب زهیر پائولو کوئیلو رو می خونم. حس میکنم اتفاقات دارن بهم یه چیزی میگن. اینکه رها باشم. آزاد. چیزی که این روزا فراموشش کردیم. رها باشیم و عاشق. لذت ببریم. اما لذت چیه؟ فکر میکنم...
  • 97
  • صفحه 1
  • 2
  • 3
  • 4