خسته ام ...

خسته ام، خسته از این بودن ها، رفتن ها، شدن ها

خسته از هرچه که هست و نیست...

- خستگی هایم را دیگر این تن ضعیف، توان بردوش کشیدن نیست.

خسته ام. . .

نظرات 2 + ارسال نظر
Mom16 دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:10 ب.ظ

تو بهار و خستگی؟؟؟؟
البته حق میدم بهت ولی مامانم دیروز یک اس ام اس برام فرستاد که شاهکار بود ، بخون اینو:
یاد من باشد که فردا دم صبح به نسیم از سر مهر سلامی بدهم .به انگشت نخی خواهم بست که فراموش نگردد فردا با همه تلخی و نا کامی ها ، زندگی شیرین است و به شکرانه دیدار نسیم هر صبح زندگی باید کرد.

سلام، سلام بر زندگی و همه ی زیبایی ها و زشتی هایش، سلام بر عشق، عشق به همه چیز، عشق به همه کس...
----
زندگی باید کرد! این هم از آن باید هاست! زندگی، چه بیهوده دچار آنم...

اسکورپینکچلغوزهیخیالباطلاسزدندرخ دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:36 ب.ظ

روزی نخواهد آمد که دیگر خستگی نباشد ... یا حداقل در این ویرانه آباد نخواهد آمد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد