من که خوابم نمیبرد
خواب و راحتم راگرفته بیتابی
عشق من! نیمههای شب شده و
تو در آغوش همسرت خوابی
ازتوعمری گذشته اما من
باخودم فکر میکنم که هنوز
تو همان دختر جوان هستی
با همان گونههای سرخابی
فرض کن این اتاق پیش من است و
همین تخت با من خوشبخت
فرض کن این لباس خواب سفید
فرض کن این ملافهی آبی
اتفاقا شبی رباطکریم
زیر باران من خراب شود
اتفاقا تو هم پس از باران
اثری از خودت نمییابی
پرده را میزنم کنار
امشب از شب پیش هم سیاهتر است
فرض کن اتفاقا امشب هم
نیستی و به من نمیتابی
پس کجا رفته آن دو چشم قشنگ؟
آن دو تا چشم کوچک دلتنگ
کو دل تنگ کوچکت؟
کو آن صورت مهربان مهتابی؟
در کنارت کسیکه میخوابد
گونهات را چگونه میبوسد؟
آه... او را چگونه میبوسی؟!
در کنارش چگونه میخوابی؟!
باز هم قرص دیگری خوردم
بلکه مُردم، دل از تو هم کندم
و خودم را به سختی آکندم
به همین خوابهای مردابی
نتوانستم از تو دل بکنم...
شب فردا به یادت افتادم
ساعتم را که کوک میکردم
فکر کردم کنار من خوابی
----------------------
حسین صفا